می خواهم از روزی بگویم که تکه تکه شدم و دستهایم دیگر نتوانستند تنم را لمس کنند، یا حتی چشمانم را وقتی که بغض داشتند .
تکه هایم با تمام رنجی که در رگهایشان بود، غذای درختان رهگذری شدند که خسته بودند و هیچ پرنده ایی تا بحال
در آغوششان نگرفته بود .
تکه هایم خوشحال بودند دیگر از درد صدایشان گوش جنگل را کر نمی کرد، آنها غذای درختانی شدند که در فصلی سرد فراموش شده بودند .
.
.
من در جان درختان روییدم ،لمسشان کردم و جوانه زدم به تن شاخه هایشان .
دستهایم شاخه های سبزی شده بودند که پرندگان را در آغوش می گرفتند و انگشتانم آشیانه امنی که خوابشان را آشفته
نمی ساخت.
.
.
روزها، ماهها، سالها گذشت …
درختانی که تکه هایم به روحشان جان بخشیدند
دیگر آنقدر بزرگ شده بودند که روزی چند بار در آنها گم می شدم.
.
.
باید می رفتم، دلم پرواز می خواست .
یک روز صبح که هرگز فراموشم نمی شود
با صدای گریه و شیون از خواب پریدم.
برای اولین بار بود صدایی این چنین تلخ را می شنیدم ترسیده بودم
فکر می کردم دوباره قرار است
تکه تکه شوم .
اما صدا، صدای گریه درخت بود
از درد به خود می پیچید
و جان من را هم آشفته می کرد .
او عزادار شده بود!!
عزادار پرنده ایی که که بر شاخه اش جان داده بود قبل از آنکه بتواند
جوجه هایش را برای بار آخر ببینید
و غذایی در دهانشان بگذارد.
تحمل صدای شیون درخت را نداشتم مرا به یاد روزی می انداخت که تکه تکه ام کردند.
اشکهایش را پاک می کردم
چشمانش را می بوسیدم
و به او می گفتم: ناراحت نباش
پرنده ایی که آنقدر دلش را برده ایی که بر شاخه ات آشیان کرده و جوجه هایش را به تو سپرده هرگز نمی میرد.
زمان رفتنم فرا رسیده بود، پیشانی درخت را بوسیدم تمام تکه هایم را صدا زدم
باید می رفتم به سفری دیگر و در جسم پرنده ایی که جان نداشت صبح را سلام
door Saye Sohrabi
vertaald door Saye Sohrabi
tekstbron: inzending ontvangen op 7/10/2021
opgenomen in WEEKBLADEN #58 - gift
vertaling: I want to say: about the day I was chopped, که بغض, and Ik wil vertellen over de dag dat ik aan stukken werd gescheurd vertaald door Saye Sohrabi
Stuur uw bijdragen (enkel tekst aub, geen prentjes) voor de WEEKBLADEN naar weekbladen@radioklebnikov.be